شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود، یادداشت کرد و با این باور که استاد آن را برای تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب را برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت و سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد.
استاد به کلی مبهوت شده بود. چون آن دو مسئله از مسائل غیرقابل حل ریاضی بودند.
این یکی خدایش از اون اتفاقهای شاهکار بود. ولی واقعاً بعضی وقتها ما از همه تواناییمون برای انجام کارهای سخت استفاده نمیکنیم و همش میگیم نشد، نمیشه، سخته، غیرممکنه، من از عهدش بر نمیآم.
اما میتونیم، میشه.
کارهایی که میتوانیم انجام دهیم و آنچه را که ممکن یا غیرممکن میپنداریم به ندرت ناشی از توانایی واقعی ماست، بلکه بیشتر از عقایدی که نسبت به خود داریم سرچشمه میگیرد.. آنتونی رابینز
با آرزوی اینکه همه غیرممکنهاتون رو ممکن کنید، شما رو به خدای بزرگ و توانا، قادر مطلق میسپرم